توی هر خوابی دنبال اینم که فرار کنم ، دنبال اینم که گمشده ی رنگ پریده ای باشم پر از تنهایی، توی خواب هایم فرار میکنم، میروم و نیست میشوم، می روم و بدون تو می مانم، اما تو  میگردی و مرا از اعماق خواب تاریکم بیرون میکشی و دور همه ی رفتن ها را خط میکشی ، 

اما 

اما دنیای واقعیم حالش خوب نیست، سیاهی تمامش را میگیرد و ان "  تو " پیدا نمیشود که تاریکی ها را کنار بزند و جلوی تمام رفتن ها بایستد. اینجا لعنتیست، این دوست داشتن ها احمقانه است  ،وقتی بروی دیگر رفته ای ،  از ان دست و یاور و معشوق خبری نیست که نیست... .