در سینه ی کوهستان
پرسیدم همین حالا به چی فکر میکنی؟ جئاب داد هیچ ! هیچِ هیچ ، گردنم تیر میکشید ،پادکستی را گذاشته بودم تا پخش شود توی فضای سرد اتاق ، هایده میخواند ، خانوم هایده دست هایش را برایم تکان میداد : دست کبوترای عشق واسته کی لونه بپاشه ؟... صدایش ادم را پرت میکند توی جاده ها ، توی ماشینی که تو راننده اش باشی ، توی روزی که موهایم بلند شده اند ، دستهایم را از پنجره بیرون میبرم ، به پیچ کوهی فکر میکنم که یک روزی باهم ردش میکنیم ، خیال میکنم همین حالا توی ذهنت به پیراهن های قرمز فکر میکنی و به آبی دریا ، به موهایم و به سبد پر از میوه ، همین حالا هایده میگوید :نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس میخوام عمر دوباره منی . تو رو واسه نفس میخوام
+ نوشته شده در سی و یکم خرداد ۱۳۹۹ ساعت توسط آیناز
|
T.me/aynazi-sh